بیا که می کند از مشرق آفتاب طلوع


بیار باده و بگذار عذر نا مسموع

حرام نیست به دین حکیم خمر بیار


حکیم خود نکند هیچ کار نا مشروع

که را رسد که کند فرق در حلال و حرام


مگر کسی که خبر دارد از اصول و فروع

زبان طعنه چرا می کشند در قومی


که جز به میکده ایشان نمی کنند رجوع

چنانم از شره باده ی کهن تشنه


که نوجوان رمضان مشتهی ز غایت جوع

من از تعصب صاحب غرض نیندیشم


که کف برآورد از خشم راست چون مصروع

نیاز می کن و با دوستان قدح می کش


که اهل راز درین شیوه کرده اند شروع

سجود پیش ملایک سزد که استاده ست


در آرزوی زمین بر شش آسمان به رکوع

ادای نظم نزاری ز معدن جان است


بصیر گوهر کانی بداند از مصنوع

سخن حقیقت و حکمت بود چو در باید


الخصوص که باشد مهذب و مطبوع